میگه خوبه که میتونی تو رابطه هات خیلی در گیر نشی!...فاصله ت رو حفظ کنی!...اما نمیدونه همین در گیر نشدن هم کلی انرژی بره...خسته مه یه جورایی...دلم یه جور لمیدن میخواد...سکوت کردن...آروم بودن...نیستش که...نیستم که...یعنی آرومم ها...حتی دلتنگ هم نیستم دیگه...به جور خلا شاید...بحث خوب که چی نیست...باید بشینم یه بار دیگه با خودم درست و حسابی حرف بزنم...خیلی وقته با خودم نبودم...باید حرف بزنم...خانومه می گفت بیا با هام حرف بزن...می گفت آدمایی که خیلی درد کشیدن روحشون خیلی بزرگه...بزرگه؟!!!...اما من قاطی ام بین این همه...این همه فاصله...این همه تنهایی...می ترسم از خودم!...