اصن فکر کن که هیچ وقت نبوده...مثه همون قضیه ی اشتباه لپی...از یه طرفه شدن باید پرهیز کرد...رو دورش که بیفتی انگاری تمومی نداره...چرا این طوریه...خوب برای اینه که این طوریه...تازگی اصن به توضیح نرسیده بایکوت میکنم...بگو راه افتادی...هه!...اما خداییش چی رو میخوای ثابت کنی...متفاوتی!...عمرن...آخر همه چیز برمی گرده به همون موضوع همیشگی...خودخواهی من...خودخواهی تو...خودخواهی ما...اما من حال و حوصله ی اثبات هیچ چیزی رو ندارم دیگه...خودمو به خودم...تو رو به خودت...خودم رو به تو و بر عکس...شایدم خودم رو به دنیا...میرم سراغ ساده ترین راه...میتونی فکر کنی ترسو ام...ابله م...منم یکی مثه بقیه...اصن کدوم بقیه!...اما خیلی مهم نیس...چون از اولش هم مهم نبوده...نه من...نه تو...و نه اصن این زندگی با همه ی مخلفات این چنینی و آن چنانیش...وقتی هستی باش و وقتی هم که نیستی یا نمیخوای باشی ادای بودن رو در نیار...به خودت دروغ نگو...همین...ارزش نا راستی رو نداره...نه هیچ چیز و نه هیچ کس...نه من و نه تو...به قول شاعر عاقبت خاک گل کوزه گران خواهی شد...هی بپا خیلی دیرت نشه...اونی که فکر میکنی از همه چیز برات موندنی تره از سر بد شانسی یا شایدم خوش شانسی از همه چی زودتر رفتنیه...به سرعت پلک زدنی...
 
پ.ن. با خودم بودم!...

 اما در راستای کنجکاوی!...مثه وقتی که همین جوری به ایمیل یه بنده خدایی جواب میدی و بعدش میفهمی یارو یه جورایی گیج میزنه و زیادی مست و ملنگ تشریف داره و دیگه ول کن هم نیس!...یا استادت قبل از شروع ماه رمضون ازت می پرسه خوب حتمن دیگه خودتو واسه روزه گرفتن آماده کردی...تو هم گیج گیج نگاش میکنی و تازه وقتی دو زاریت میفته میگی آها پس برای چی؟!...طرف با وجود آخر دموکرات بودن چشاش گرد میشه و به خارجکی میگه وای!...ضمن این که بماند خودش هم از واکنش خودش جا میخوره...تو هم میگی برای این که تا حالا روزه نگرفتی...البته طوری هم جواب میدی که یعنی بی زحمت وارد معقولات نشو قربونت...اما خداییش مسلمونای همه جای دنیا بلا نسبت همه! یه جورایی به گند کشیدن همه چیزشون عین هم دیگه ست...آدم گاهی از این همه کثافتشون عقش میگیره...درسته که میگن که آدم باید اول یه سوزن به خودش بزنه یه جوال دوز به دیگری...اما وقتی کار از جفتشون گذشته باشه چی!...آره جونم بخند قربون شکلت تا دنیا به روت لبخند ژوکوند تحویل بده...اصن کی به کیه ها؟!...در کمال آرامش و همراه با لبخند نوشته شد...باور بفرمایین...  

فعلن که با یافتن این جا کلی ذوق ترکم...ها ها!...

خیره شدن...دیدن...یه وقتایی باید خیره شی وگرنه نمی بینی...لبخند زدن...میگه کافیه فقط لبخند بزنی...لبخند!...میدونی کلی کیف داره لبخند بزنی و فقط لبخند باشه...پشتش کلی تجزیه و تحلیل نباشه...چیزی که وادارم کرد مدتها دور لبخند رو خیت بکشم...به همین سادگی...مثه بارون...مثه آب...دارم سعی میکنم لبخند بزنم...اولشم به خودم...هه!...نزدیک شدن امتحان و این حرفاست الان...زود خسته میشم...انرژیم چندان تعریفی نداره...اما هنوز همه چی خوبه...آرومم...اون قدر آروم که فکر می کنم این بابا یکی دیگه س نه من...کشف میکنم...ذهنم رو خالی کردم...خالیه خالی...دارم سعی میکنم پیچیدگی های عجیب و غریب ساخته ی این سال ها رو ساده کنم...ساده تر از اون چیزی که تا حالا یافته بودمش...ساده تر از همیشه...کلنجار های ذهنی رو کنار گذاشتم و به این ذهن خسته اجازه دادم یه کمی نفس بکشه...یه نفس عمیق!...