حمله ی لوپوس...این بار دو هفته...نمیدونم چه جوری اومد...مثه همیشه..بی خبر...سر بزنگاه...خسته م...دارو هایی که این جاست انگاری بهم نمی سازه...همش یه موجی توی بینی م حس می کنم...یه جور سنگینی...تا چه شود...همیشه همین طوره...درست وقتی اتفاق میفته که انتظارش رو نداری...

رکورد تصادف های این ماهم به سه رسید...توی آخریشم که زدم جلوی ماشین رو داغون کردم...ذهنم شدیدن درگیره...دلم یه یه تعطیلات طولانی می خواد...قات زدم دیگه...هیچی انگاری سر جاش نیس...منم که فاتحه قربونش...