زخمای قدیمی...با زخمای قدیمی که هر چند یه بار سر و ا میکنه هیچ کاری نمیشه کرد...هیچ کاری...بعضی خاطره ها و حرفا بد رقم زنده ن...امان از خاطره...خاطره های بد...نمیدونم چرا همیشه دوست داریم خاطره ی بد برای هم بسازیم...عجیب نیس این همه...من می ترسم...از خودم بیش تر...می ترسم از این باز شدن گره های قدیمی هر چند یه بار...به حرفی...به اشاره ای....به تلنگری...این راهش نیس...کاش یه روزی کم رنگ شه...اون قدر کم رنگ که دیگه به یاد آوردنش و حرف زدن ازش این قدر آزاردهنده نباشه...تلخ نباشه...