هنوز هستم...یه کمی اما...هیچ وقت فکرشم نمی کردم یه روزی برسه که دیگه نخوام هموطن ببینم...هموطن!...هه...باورت میشه...با این همه صبر و حوصله ای که تو خودم سراغ داشتم منم دیگه بریدم...ما چی شدیم واقعن...این همه تیکه پاره...این همه مشکل دار...این همه دورو...این همه دروغگو...می ارزه...می ارزید...ای ی ی...حیف از ما...حیف از تو...حیف...دلتنگی هاتو برای خودت نگه دار...حرفاتو هم...فقط به خودت تکیه کن و به چیزی یا کسی که بهش معتقدی...هیچی نیس...هیچ کسی نیس...یه سکوت سنگین...یه حجم آزارنده...نمی ترسم...هیچ وقت نترسیدم...فقط...فقط بهای سنگین باور این دردو هممون باید بدیم...این یکی رو دیگه باور دارم...