بعضی چیزا رو هرگز نمیشه فراموش کرد...مثه یه جور خاطره یا شایدم یاد...اما نه با همون معنی همیشگی...نمیدونم اسمش رو چی میشه گذاشت که اون تفاوت رو با خودش نگه داره...اما هر چی که هست متفاوته...همین جوری...به قولی این تفاوتش منو کشته...هه!...این روز ها پر شدم از درس و مشق و امتحان...بدبختی!....امروز دیگه بریده بودم بعد مدت ها...این قدر که یادم رفته بود قرصم رو بخورم...دیگه بعد از ظهری گیج میزدم که یادم اومد چی کمه مثلن...بابا مام معتاد شدیم رفت داداش...قرص رو بالا دادیم و یه خورده خوابیدیم...تازه بعدش فهمیدیم دنیا دست کیه...که البته کلی واضحه که دست هیچ کی...حداقل دست من یکی که نیس...اما خداییش تجربه ی یه سری تجربه های قبلن تجربه شده خیلی هم خوب نیس...چه جمله ای ساختم من!...اما به هر حال اسمش تجربه ست...حالا این یعنی چی...یعنی بی خیال این همه سوال و اما و اگر...زندگی با قرص را عشق است...این کوپنی زنده بودن هم عالمی داره ها!...به شر و ور گفتن که بیفتی نتیجه ش میشه همینایی که دارن رژه میرن جلو چشات و یه سری چیزایی که نوشته نشدن چون نمیخوای مدام رژه برن جلو چشات...حالا خوبه این حالت ها دیگه به شعر گفتن منجر نمیشه وگرنه چی میشد واقعن!...