ساکت و آرومه...فقط گاهی با شنیدن صدای یه کوچولوی نازنین دلتنگ میشه...دلتنگی!...کدوم دلتنگی!...برای چی...برای کی...غریبی نکن...این جا غریبه ای نیست غیر خودت...می بینی...می چرخه و می چرخه...سرگردون مثه همیشه...اما تلخ نیست...یه جورایی گسه...می خنده...حرف میزنه...سرش شلوغه...شلوغ پلوغ تر از همیشه...هر چند که دیگه...اصن ولش...باشه که باشه...حرف بزنه که بزنه...همه جا عین هم دیگه ست...آسمون...خاک...هوا...حتی آدما!...ذاتن یه جورایی هممون جونوریم...هه...اونم از نوع نادر...خلاص...نفس بکش...نفس!...یه نفس عمیق...کی حرف از افسردگی زد...حس و حال افسردگی نیس...فقط یه چیزی...یه چیزی گم شده توی این پازل چند وقتیه...یا شایدم یکی...چی یا کی...چه فرقی میکنه...