فکر میکنی...فکر میکنی و شاید فکر میکردی که نمیشه...شدنی نیست...اما ساده بود نه...همیشه خواستی ازش فرار کنی...اما نشد...بالاخره سراغ تو هم اومد...حالا حست چیه...مزخرف میگی...مزخرف...به همین سادگی...هه...تجربه...همش کشکه...با طبیعت نمیشه جنگید...با بودن...با شدن...با رفتن...بازم بارون...اما حالا بیش تر از همیشه میخوامش...میخوام اون قدر بباره که همه چیزو پاک کنه...چرا همه چی بوی گند گرفته...همه چی...عصبانی ام...دلم درد میکنه باز...از اون دردای بد...ای ی ی ... 

پ.ن. برای این که از یادم نرود...هرگز!...