...من و تو پنهان هستیم
در پشت چند کلمه
و یکدیگر را باز خواهیم یافت
در پشت یک نگاه یا لبخندی
که نام ما را زمزمه خواهد کرد
من و تو پنهان هستیم
در پشت چند کلمه*...

گرما...لبخند های پر از مهربونی...مردمی ساده...بارون گاه و بی گاه...اون قدر که مرتب یاد شمال کنی و بگی ای بابا عجب!...و محوطه ی جنگلی رو به روی این پنجره...به وسعت تموم تنهایی ها شاید...و یاتی این دختر دوست داشتنی مالاکایی که مرتب متوجه تو و نگرانته که مبادا حس دلتنگی بهت غلبه کنه...و این سوال که هی دختره چی کار کردی با خودت...کجایی بشر!...و یه رفیق تازه...و همه ی محبت و توجهی که یه رفیق میتونه بهت بده توی این روزهای تنهایی که شاید دیگه داره طعم تلخ خودش رو نشون میده کم کمک...و در ادامه دردسر های همیشگی جماعت ایرانی...هه...این ملت خدان واقعن!...

*جلالی