از دوستای خواهرمه..تو سن کم ازدواج کرده اما چند سال پیش جدا شده..پسرش دانشجو شده امسال..خوش قیافه ست..بخصوص بعد جراحی بینی اش..تو همین حال و احوال با یه پسره 26-25 ساله رفیق میشه..و بله دیگه.. پارسال همین موقع ها بود که زنگ زد صیغه ی پسره شده با 8 سال یا شایدم بیش تر اختلاف سنی..چند شب پیش زنگ زد دوباره..ظاهرا ایشون با این آقاهه مهمونی مخصوص نرفته بودن..اما این بار آقاهه رو وسط بساط همه چی می بینن با کلی خانم که دورشو گرفته بودن یه خانمی باهاش میفته به کَل کَل و پسره هم که مسته شروع میکنه به مسخرگی...اونم مهمونی رو ترک می کنه..و پسره هم این وسط نه برداشته و نه گذاشته هر چی دهنش رسیده به خانم گفته..ازجمله ی محشراش این که تو وبال گردن من شدی..جالبه که یه پسری تو این سن آویزون یه خانم مطلقه ای بشه که مشکل مادی خاصی هم نداره، تکلیف رابطه هم که قربونش کاملا واضحه، بعدشم با پررویی زر مفت بزنه..جالب تر این که سرکار دانشجوی دکترا هم تشریف دارن..بگو مرده شوره اون تحصیلاتو ببرن آخه...به خواهرم میگم اگه جای فلانی بودم یه سیلی روونه می کردم با یه لگد به باسن مبارک اون یاروهه و بهش میگفتم گم شو...اما خواهرم می خنده..ساکت میشم.. حالت تهوع دارم و با خودم زمزمه می کنم ای لعنت به هر چی قصه است!...
پ.ن. وقتی کسی بهم میگه خودت باش..خصوصن یه وقتایی!...دوست دارم اون لحظه همه خزعبلات روشنفکرانه ی قبلیش رو توی صورتش بالا بیارم..این جور مواقع بر خلاف معمول بوی گند خوبی هم میاد..نگین بوی گند مگه خوب میشه!..میشه..امتحان کنین!