بعضی خاطره ها همیشه عین سایه دنبالته..و هر چی هم بیش تر میگذره انگاری بیش تر بهت چنگ میندازه..حتی با وجود چیزی به اسم فراموشی و به کمک اون هیچی از ضمیر ناخودآگاه آدمی پاک نمیشه...هیچی!...و این یعنی درد مضاعف...اگه به دل من باشه، دیگه دلم خاطره نمیخواد..نه خوب و نه بد...تازگی ها دلم دیگه هیچی نمیخواد جز سکوت و یه شمعی که بشینم به تماشای آب شدنش..مثه آب شدن خودم توی این سال های درد و بیماری..بغضم..خودِ بغضم!
پ.ن. ندارد!...چرا دارد... وقتی هم صحبت میشین با کسی اگه حرف کم آوردین جون هفت جد و آبادتون پای عشق الهی! رو وسط نکشین...گند زدین به هرچی دیگه این یکی رو بی خیال شین لطفن...